٣- اصلاً من که هستم؟! «من» یعنی چه؟! حقیقت «من» چیست؟! وقت خواب، وقت بی هوشی چه می شود که دیگر «من» نیست؟! احساس می کنم که «من» یعنی آگاهی در فضای خالی و بلا تکلیف و سرگردان! حافظ راست می گفت که: از هر طرف که رفتم جز حیرتم نیفزود!
نه می توان فهمید و نه می توان کناری نشست و بی خیال بود و این یعنی دغدغه.
٤- برای رضایت از زندگی در حالی که ظاهراً چیزی کم نیست؛ ولی با این همه در این داشتن ها چه چیزی نیست که با کمبود آن احساس رضایت و کفایت نمی کنیم؟! داشتن دارایی بیشتر و شیک تر؟! احساس بیهودگی بعد از داشتن آنها قابل تصوّر است؛ پس آنکه کم است از جنس مبل و ماشین و از این قبیل نیست.
٥- چرا از خود راضی نیستم؟! چه باید بکنم که از خودم راضی باشم؟! اصلاً چه طور باید باشم؟! کاری باید بکنم؟! من هر چه به عقلم می رسد و می توانم، که می کنم؟! پس چه باید بکنم؟! گیر کار کجاست؟!