کمی توضیح در باره ی فصل هفتم- قسمت اول
١- مسلّم نزد عقل و حس است که «از کوزه برون همان تراود که در اوست»؛ لذا: آنکه با تذکّر و تسلیم به خدای متعال و ولیّش به سر می برد و همّت او رعایت و پاسداری کردن (تقو) از آنان است، باطن و قلب حاضری در محضر آنان دارد و دل و میل او آمیخته و در هم تنیده با آنان است. حال رفتار چنین کسی برخاسته از چنان خاستگاهی است و: از کوزه برون همان تراود که در اوست.
٢- رسم و سنّت مردمان شیعه ی جامعه ما تا زمان کودکی من یعنی حدود ٥٠، ٦٠سال پیش که خود شاهد آن بوده ام، آموختن رفتار شناسی زندگی و آداب آن از علماء و منابر آنان بوده است؛ آدابی که امروزه نوع آنها در میان رساله های عملیّه و کتاب های اخلاق مانده و با نسل پدران دفن شده است. در آن زمان اگر هم رفتاری بین خاله زنک ها مرسوم بود که مستند عقلی و شرعی نداشت، آنان خود آن را می دانستند و به آنها از بابت شایعه ی«تجربه چنین می گوید» عمل می کردند، بدون اصرار به صحّت آن.
٣- مردم، منبرها را باور داشتند و مُصر بودند که دین خود را از عالم و مجتهد دریافت کنند. در هر شهری چندین مجتهد مسلّم بود که بجز ارشاد مردم، خود نیز حوزه ی درسی داشتند؛ لذا معمولا در شهرهای بزرگ در هر منطقه حوزه ی علمیّه دایر بود.
٤- به آیه ی شریفه ی «وَما كانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ »(توبه/١٢٢). (سزاوار نیست که مومنان همگی با هم کوچ کنند، پس چرا از هر جمعیّتی از آنان گروهی کوچ نمی کنند تا تحصیل دانش عمیق کرده و قوم خود را آنگاه که به سوی آنها باز گشتند هشدار دهند که شاید ایشان بر حذر باشند) به طور جدّی عمل می شد و عدّه ای جهت ادای این تکلیف از دیار خود راهی حوزه های علمیّه می شدند و این در حالی بود که فقر بیش از هر طبقه ی دیگر گریبان گیر طلّاب علوم دینی بود. حتّی اگر در آبادی عالمی، برای آموزش دین و زندگی نبود و کسی برای ادای این تکلیف اقدام نمی کرد؛ مردم خود داوطلبانه فرد مستعدّی را از میان جوانان آبادی انتخاب کرده و او را برای آموزش و کسب درجه ی اجتهاد روانه ی حوزه ی علمیّه، حتی حوزه ی نجف کرده و هزینه ی تحصیل او را تأمین می کردند تا بعد از کسب اجتهاد برای راهنمایی مردم آبادی نزد آنان برگردد.
کمی توضیح در باره ی فصل هفتم- قسمت دوم
٥- روحیّه ی ساده زیستی، دوری از فخر فروشی حتی در ثروتمندان، رعایت آداب و سنن شرعی در روابط اجتماعی؛ مانند: صله رحم ؛ رعایت احترام بزرگترها ؛ یاد گرفتن احکام مکاسب قبل از شروع به کسب ؛ متداول بودن روضه خوانی ؛ متداول بودن مجالس خواندن حدیث کساء ؛ جدّی بودن رعایت حرمت اهل بیت علیهم السّلام خصوصاً در مناسبت های مخصوص آنان ؛ مخصوصاً رعایت حرمت ایام محرم و صفر و حتی شب های جمعه ؛ حتی از طرف افراد لاابالی. در آن ایام افراد لاابالی و اهل عیّاشی و کیّاشی نسبت به خدای متعال و دین و اهل بیت علیهم السّلام بی اعتقاد نبودند، بلکه بی قید ولی شرمنده بودند ؛ لذا: چه بسا از همانان در ایام محرم عزاداری کرده و در روز عاشورا قمه می زدند. و معمولا بسیاری از آنان قبل از مردن توفیق توبه پیدا می کردند.
٦- به یاد دارم که روحانی مسجد محله ی ما مرحوم آقا شیخ حمید دین محمّدی بود که از شاگردان مرحوم آخوند ملا قربانعلی زنجانی و او از بزرگترین شاگردان شیخ اعظم شیخ مرتضی انصاری بود. آقا شیخ حمید مجسّمه ی زهد و سادگی و ادب بود –رحمه الله علیه- . در هر محلّه و مسجدی اگر کسی بود که مردم به او اقتدا می کردند از این قبیل بود. منبری مشهور شهر مرحوم حاج ملّا آقا جان بود که سینه سوخته ی امام حسین علیه السّلام بود . اگرچه مردم جلالت قدر او را نمی دانستند. نفس چنین کسانی فضای خانه و زندگی مردم را پر کرده بود متدیّن بودن و متخلّق به آداب شرعی بودن رفتار متداول و معمول مردم بود؛ متدیّن بودن عار نبود بلکه غیر آن بودن عار بود.
آداب و سننی که در این بند از آن یاد شده، رفتارهای معرفت شناسانه و عالمانه به یادگار مانده از آن روزگاران و عالمان و مردمان است.
رحمت و غفران خداي متعال بر همه آنان كه بجز خوبي و خاطره هاي خوب از آنان نماند.