دوستِ خوبِ با ذوق و هنرمندِ چند کاره ای دارم که یکی از چند کارش حکّاکی روی نگین انگشتری است، میگفت :
روزی فرزند نوجوان یکی از دوستان و نزدیکانش نزدش آمد و گفت : روی نگینی برایم حک کن «لای لای علی اصغر»! این را گفت و بغض گلوی مرا گرفت ...
آخر مگر جز این است که کمترین مرتبه از مصیبت کربلا کفایت از آتش زدن عالم می کند تا چه برسد به گریه ی آن نازدانه مگر نفرمودند که :
امام حسین علیه السّلام «عَبرة کلّ مؤمن» است .
اشک هر مؤمنی است . مگر غیر از این است که معرفت یافتن حضور معروف در موطن نفس است، و اینکه اشک از عمق جان مایه گرفته و از چشم سرازیر می شود؛ پس : اشک بر امام حسین علیه السّلام نشانه ی حضور حضرتش در عمق جان و عیان شدن آن از باطن به ظاهر دارد و خبر از معرفت جانانه ی مؤمن دل آگاه نسبت به ایشان می دهد . و البته میزان این معرفت به قدر دل آگاهی و محبّت گریه کننده است. و از اینجا می توان خیال خود به سوی آن نازدانه برد که چرا گریه کرد و دست از خویش شسته و از خود رسته، از وجود عزیز و مبارک بابا چه قدر تمنّای سیری و سیرابی داشت!
ای رستگان ز خویش و ای بستگان به حق
رحمی به ما کنید که از خود نرسته ایم