سرورم!

 

سرورم!

و من بر بال آن عبرت ، به هر کس که گوش به حرفم داشت گفتم که بیایید به حضور شما توجه کنیم و از حضور شما پاسداری کنیم
اما یا گوش نکردند و یا در عمل تاب نیاوردند و رفتند،

حالا با این اوضاع و احوال، احوال ما چه خواهد شد؟!
خدای متعال و شما می دانید.

به آنان گفتم: مگر یک بچه شیعه تردید دارد در این که شما آقا و سرور و ما رعیت ایم؟
بیایید به همین واقعیتی که هست متذکر بوده و مقید باشیم؛
خود را از آن شما دانسته و شما را صاحب کار خود بدانیم
و به این ترتیب برای شما نفس بکشیم و زندگی کنیم.

به آنان گفتم: بیایید صادقانه به شما سلام بدهیم؛ حال به هر دلیلی؛ بی بهانه ، و بابهانه ؛  مانند بعد از نمازها و یا انواع زیارت ها ،  به شما عرض سلام کنیم،

بیایید صادقانه عرض کنیم که سلامتی ، و تسلیم هر چه داریم ، از ما تقدیم محضر مبارک شما؛

که یک سلام صادقانه از ما و یک جواب مهربان از شما، برای دنیا و آخرت ما کفایت می کند ، ولی...
انگار نه انگار

حال مگر آن که خدای متعال و شما رحمی به حال ما کنید؛ ور نه « این قافله تا بحشر لنگ است» ؛  و « این بار کج هیچگاه به منزل نخواهد رسید ». یا ارحم الراحمین.